برگه‌ها

آوریل 2024
ش ی د س چ پ ج
 12345
6789101112
13141516171819
20212223242526
27282930  
 
No Image
خوش آمديد!
رخداد نیست انگاری بر شعبده زیستن / سهند ستّاری پيوند ثابت

 

آدمی با  عبور از هستی تاریخ مدارش از پس شناسایی مکث های هستندگی ، با تجربه ی خردورزی ، مبنای مفهومی را هویدا کرد تا بدین باب ساختار اندیشه ی نقّاد را بنیان گذاشته باشد که البتّه از پس رصد پیدایش این مبتدا ، تصویری از رقص حضور اندیشه ی دیالکتیک او در سیری چند هزار ساله هویدا می شود ؛ حضوری که از برای نیل به حقیقت با انگیزه میل به جاودانگی و رستگاری و با گریز از فعلیّت نیستی ، انسان را شکیبانه بر محور هستندگی خویش به پیش رانده است و اقتدار بشر را از مکان و زمان حاکم بر هر دورانی به ذی شرطی از دوران دیگر منتقل کرده است ، امّا با تمامی این تفاسیر آدمی هیچگاه قادر نبوده است که شک و ریب را از اندیشه ی منطقی اش ، البتّه فرای رویکرد دینی ، حذف کند؛از این رو مکرّرا ساختاری از برای نیست انگاری در سیکل هستن آدمی مدام بر در اندیشه ی او کوبیده می شود و سهمگین ترین مهمانی ها را بر تفکّر او القا می کند . از این منظربایسته است که حدّاقل خاستگاه پوچی و نیست انگاری را در حیات سردرگم انسان شبه مدرن و باستانی بسان مکتبی انگاریم که به جد تأمّلی سخت بر آن لازم است .

با آغاز فصل روشنگری در جریان یک تفکّر جدید بر تاریخ اندیشه ی بشر ، خرد نقّاد با انگیزه ی فرار از چنگال افکار باستان در صدد تبیین مؤلّفه ها و عناصر مفهوم دنیای مدرن برآمد . به موجب تحقّق تولّد مکاتبی از این دوران ، آدمی در قبال  اقتدارهایی قرار گرفت تا جریانی انقلابی بر شاخصه های حضور مفاهیم کهن ، به چالشی ژرف فرا خوانده شود . شاید احیای انگیزه های همین رخداد پیر بود که انسان را در تقابل اقتدارهای مذهبی ، سیاسی و اخلاقی خود قرار داده بود ؛ هرچند به ادّعایی صحنه ی پیدایش نیست انگاری تئوریک ، در تاریخ مکتوب اندیشه ی معاصر ، از فضای مذکور کلید خورده است ، امّا با رصد طلوع این مکتب در پهنای تجربه ی خردورزی ، ریشه ی این فضا را می توان در حوزه ی زمانی ۱۰ قرن پیش از میلاد در ابنای اندیشه ی سلیمان پادشاه یافت ؛ در کارزاری که به اسباب ویرانگر یک جمله رسید : ” همه چیز بی معنی است ” . البتّه لازم به ذکر است بعدها در قرن پانزدهم نیکولو ماچیاولی به عنوان اولین نیست انگاری مطرح شد که اندیشه ی مکتوبش به میراث  آیندگان رسید .

از چالشی ژرف در مبنای چیستی دین ، تبیین و روشن ساختن بدیهیات به عنوان جان مایه ی اصیل این مفهوم ، تلویحا ملموس است . به زعمی ، یأس از ابنای ایمان، ابتدایی ترین مقدّمات پوچی را فراهم می سازد، امّا تقابل فضاهای سازش پذیر و ناسازگار با پدیده ی نیست انگاری در ابنای مکتوب اندیشه ها ، آدمی را بر تکاپوی تنگاتنگ با رادیکالیسم نو بنیاد این مفهوم دعوت می کند . ما در این نوشتار با احترام به قداست مبانی دینی ، سعی داریم این مقوله را در حوزه ای منفک یافته از اندیشه ی دینی نظاره گر باشیم . به گمانم در آغاز ، بررسی مجملی بر آرای کامو بتواند تا حدودی تبیین فضای نسبتا سازش پذیر با این پدیده را حمایت کند . آلبر کامو یکی از متفکّرانی بود که شاید مدّت ها در ایستگاه ریب و شک به مقصد پوچ انگاری توقّف کرد تا از برای انسان یاغی ، زیستن را ارزش دهد . او اندیشه هایش را از پس بنیان نا امیدی اجتماعی و مذهبی در گذر از شاهراه تجربه های وجود گرایانه ، در مسیر غبار آلودی یافت که حاصلش نیستی و پوچی بود، امّا وی با نفی محافظه کاری و با شهامت ، سرود هستن را از نو سر داد تا برای رهایی از پوچ انگاری ، ترنّم انسان یاغی را خلق کند . کامو تفکّرات یقین یافته را با این پرسش روبرو کرد که آیا به راستی زندگی ارزش زیستن دارد ؟ از این رو وی نقطه ی آغاز رخداد اندیشه اش را به عنوان  آغازگر چالشی بر همه ی یقینات به ارث رسیده و تکیه زده بر مسند مطلق گویی دانست . وی بر این عقیده بود که آدمی الزاما یا می بایست ایمان دینی را باور داشته باشد تا جهان و زندگی را در حقیقتی خارج جستجو کند و خود را در حریم انحصاری تقدّس پندارد و یا در تکاپوی احساس پوچی گام بر دارد . کامو با انسان یاغی و پی افکنی حیاتی بهتر ، آشکارا از پس هشداری به سرایه های مایوس بر بیهودگی شرایط زندگی انسان ها اشاره کرد و بیهودگی را در زیستن ندانست ؛بنابراین او در پرده ی آخر از برای رهایی از پوچی ، عشق را از پس زیستی انتزاعی به راهکاری انضمامی برای دفع پوچی  تفسیر کرد؛از این رو انسان یاغی در حین انکار مکرّر، حرمت ارزشی جهان شمول را حفظ می کند و هستن خود را در گرو عصیانش تعبیر می کند ، امّا همان طور که در سطور بعدی به وضوح لمس خواهیم کرد ، رقص این فضا در کالبد اندیشه ی فریدریش نیچه تا بدین باب ، سازش  و سازگاری را جایز نمی داند .

امّا به واقع نیست انگاری به چه معناست ؟ نیچه معتقد است که اگر والاترین ارزش ها  ، ماهیّت ارزشی خودشان را از دست بدهند ، بالطّبع هدف و غایتی نیز در کار نخواهد بود ، لاجرم پاسخی یافت نخواهد شد؛بنابراین نیست انگاری رخ می دهد . حال اگر شاید همین تعبیر را بر ابنایی جهان شمول و محلّی ناظر باشیم ، پدیداری ویرانگر نقش حضور سرمی دهد . تعبیر نیچه در محیطی مفهوم یافت که چراهای آدمی در فصل جدید حیات فکری اش ، ارزش های مرسوم و حاکم بر سنن جوامع را با چالشی عمیق روبرو می دید . در تعابیر واقع گرایانه از نیست انگاری ، آرای نیچه بیشتر روشن کننده ی مبنای مبتدایی این مفهوم است . به زعم او آدمی از پس آگاهی بر هلاک ساختن قوا و نظام خویش ، دلهرگی و پریشانی را از یک سیر بیهودگی حاصل می دارد که به احساس حقارت از خویش در برابر خود منجر می شود و براین تصوّر خواهد بود که خود را بیش از اندازه فریب داده است ، امّا رخداد نیست انگاری در فصول زندگی آدمی زمانی ممکن می شود که کلیّت و تمامیت حاکم بر نظام فکری او به بزم ریب و شکی مهلک فرا خوانده شود ؛بنابراین تفکّر نیست انگار در ابنای واقعه ، هیچ اتّحاد و وحدتی را تشخیص نمی دهد . در واقع اندیشه ی وحشت زده ومبهوت  نیست انگاری، از پس بی اعتمادی به حکمداشت وحدت و غایتی بر هستی ، به مأمنی پناه می برد تا خود را از القای اشتباهات عالم واقع رها سازد ، از این رو دست به خلق فضایی می زند که با چاشنی مصونیت از خطا در ماهیّت ما بعد الطبیعت ، حقیقتی را از پس وجود به نفی نیست انگاری مختوم سازد و حتّی به زعم راقم این سطور شاید با تفکیک شاخه ای دیگر ، روشنگرانی را بر مزار اندیشه شاهد باشیم که با فرار از وحدت ، غایت و وجود ، اقدام به تشریح و تبیین فضایی می کنند تا همچنان در قابلیّت توجیه خاستگاههای پرسشگر خود ، مبتدای واقعیّتی باشند که در فضای البته تلفیقی ، از پس بی یقینی در فرآیند تکامل ، شاید نقدی ویرانگر بر بنیان واقعیت جاری کنند و نیست انگاری مطلق را از پس تقلیل هر پرسشی در فضای نا آرام بی یقینی، به مثابه پدیده ای در کنار دیگر پدیدار ها بپندارد و از ترس و وحشت درک چنین فضایی خود را با تثبیتی از قبول واقعیّت ، رها یافته بیند.

تحلیل ریشه ی پوچ انگاری در پس پرسشی خفته است که غالبا ندانسته ایم از برای چه مدام سرود هستن را در این جهان ارزش گذاری شده سر داده ایم . اگر ایمان را به هویّت معنایی مأمنی تصوّر کنیم که پناه بر آن ، یقین و آرامش و البته شاید امید را ارزانی دارد، آیا امنیّت اندیشه انسان در گروی ارزش نهادن هایی است که در پس تشویق و هورای آدمی برسکوت رفع مسؤولیّت از خرد خویش است ؟ اگر ارزش ها فقط از پس تأویل دیگران بدست می آید، چرا باید بازی قدیمی ارزش گذاری ها را تکرار کرد ؟  این مقوله در کنار دیگر پرسش ها انگیزه پیداش پرسش نیست انگارانه ی “برای چه ؟ ” را از بطن ناسازگاری انسان با مسؤولیّت خود، ممکن ساخته است که البتّه به سبب آن ، جان مایه ی هدفی خارج از جهان واقع را به اتّکای مرجع و قدرتی بلامنازع شکل داده است؛ از این رو همواره بنیانی در پی روشن ساختن نسبت آدمیان با ارزش های تکوین شده است که ادّعایی وابسته به این که هیچ ارزش موجّهی یافت نمی شود ، پدیده ی نیست انگاری را به بار آورده است .

داستایوسکی یکی از پیشگامان تحلیل این فضا در استحاله ی فرار و گویی نجات از نیست انگاری ، تنها ایمان دینی را چاره دانست . حتّی در داستان برادران کارامازوف نیز شاهد هستیم که در تقابل سه تفکّر حاکم بر داستان ، برادری که بر خاستگاه ایمان دینی تکیه زد از نیست انگاری رهایی یافت؛ در حالی که در بررسی این فضا بر مکتب انتحاری نیچه ، شاهد تبیین دو راستای بنیادین از اندیشه ی مکتوب یونان هستیم : یکی خاستگاه آپولونی و دیگری رویکرد دیونیزوسی . رویکرد آپولونی بر مبنای عقلانیت و نظم،رقص حضور سر می دهد، امّا خاستگاه دیونیزوسی بر فراز احساسات پرشور و تحقق بنیان رمانس گام بر می دارد. نیچه در تأویل این فضا، طلوع نیست انگاری را منوط به چیرگی اندیشه ی آپولونی دانست. به زعم راقم این سطور شاید در تبیین ترس از هورای تثبیت نیست انگاری ، تحلیلی بر ارزش گذاری های سنن حاکم بر متون مرسوم ، قضیه را روشن سازد. به فرض تبیین جلورفت فضای اندیشه ی کوش مآب از برای اختیار فردی در استحاله ی مکتبی به پهنای ایدئولوژی ایران مآب با ساختار تقدیر گرایی و تعالی پذیری به بهای رفع مسؤولیّت از خرد آدمی در گرو سرگرمی های حکیمانه در فضای تجربه ی نیست انگاری بسیار اهمّیّت دارد ؛از این رو در تجربه ی هر بنیاد از سنن حاکم در مبانی اندیشه نخست ، آدمی از پس تکاپوی تنگاتنگ با هستی به یافتن امکانات می پردازد و امور را ورای توجیه به قصد مواجهه با آن دنبال می کند، امّا در اندیشه ی تقابلی رایج که بیشتر وجهه ی اخلاقی و سمبلیک دارد ، بشر آماده است که از اندیشه ی هستن و از زیر بار مسؤولیّت شانه خالی کند و از پس سرگرمی و دل خوشی های حکیمانه  به سرنوشت و تقدیر مطلق ، تن دهد ؛بنابراین خوشبختی را از پس فریبی رنگین به سعادتی برین تعبیر خواهد کرد. 

ما در آغاز پیدایش تفکّر نیست انگار با جنبشی فرهنگی و اجتماعی روبرو هستیم که با قدرت شگرف خود در فضای حاکم بر دوگانگی آن دوران ، با اسباب نفی کنندگی ،هر آنچه را که رنگ و بوی ایمانی ،سنّتی و مذهبی به خود داشت، در خود می بلعید و در مقابل هر که ارزش های دینی را نمی پذیرفت ، پوچ انگار تلقی می شد، امّا بعدها از هیجان ابتدایی حاکم بر دوران دگردیس یافته این مکتب کاسته شد و در استحاله ی تکوین مبادی مدرن ، ماهیّت نیست انگاری سازنده بروز کرد ، امّا آیا به واقع می بایست در پس وحدتی مجهول و توجیه ناپذیر ، از برای پرستاری دردها و رنج ها ی آدمی ، هر غایتی را شتابان نشانه رویم تا مجبور به خلق حقیقتی مغلوب به بهای نفی سرخوردگی در کارزار فروداشت خرد نقّاد نو بنیاد باشیم ؟ آیا از این باب انگیزه ای گستاخانه به رهیافت فریب تاریخ هدایت نمی شود ؟

امّا به گمانم شاید خاستگاه پدیده ی نیست انگاری ریشه در آرای توده هایی داشته باشد که بدیهیات تبیین پذیر ساختار هستن آدمی را به باد فراموشی سپرده اند و احتیاجات خود را از پس مجرای انگیزه ، به ضرورتی بدل داشته اند تا نیازهایشان را به جایگشت ارزش های جهانی و مابعدالطبیعت برسانند و در نهایت باشکوه جلوه کنند. در واقع به زعمی وجود گرایانه، با در نظر گرفتن موجودات و از یاد بردن هستی، فصل پوچ گرایی فرا می رسد.

این در حالی است که گاه می پنداریم با فرار از نه تنها تجربه ی مفاهیم ، بل حتّی شنودی از ساختار مکتبی مقابل، خود را به ساحل امنیّت و یقین رسانده ایم،غافل از این که ترس از تجربه ی آزادی نخستین را در راستای آزادی مثبت به امکانی فراموش شده بدل داشته ایم و در بطن اندیشه مان ، سرخی شرم را در قبال مسؤولیّت خرد برتفکّر خود احساس کرده ایم که چه بسا شهامت پذیرش یا لااقل شنود پدیده ای را نداشته ایم . نیست انگاری ماهیّتی است که در برابر هیچ قدرتی قصد تعظیم ندارد؛ هر چند به بیشتر اصول حرمت قائل است که تنها راه مبارزه و چیرگی بر آن شناسایی هستی است. شاید جامعه و اجتماع گره خورده با ساکنین مزار اندیشه از پس بی ارزشی هر ارزشی ، خود را به تعبیر کامو برساند که ” از آفتاب آموختم ، تاریخ همه چیز نیست ” . اگر بشر محکوم به تضادی دائمی باشد، نبرد جاویدان مرگ و زندگی ، غریزه ای است به بهای این که باشیم و شاید به ادّعایی از پس بطلان ابطال پذیری ، تقدیر را قاعده ای پنداریم که توجیهی ساده انگارانه بر صور پیدایش پرسش های نو بنیاد باشد و همچنان آدمی را از تجربه ی فصولی باز دارد که او از آن لحاظ که انسان شد مبادا خویش را حقیر پندارد و در برابر زندگی قیام کند و تجلّی ارزشی بشکوه تنازع بقا را بر پاسخ به پرسش ” برای چه ” القا کنند و در آخر بر شکوه پوشالی و ساختگی خود غبطه خورد .

این نوشتار از جان مایه ی اندیشه ای به روی کاغذ آمد تا شاید مخاطب و ناظران شکّاک بر چرایی زیستن را به کارزار پرسشگری فرا خواند و شاید انگیزه ای باشد به بهای انگیزش تجربه مسؤولیّت آدمی در قبال خرد نقّاد نو بنیاد خویش .

دسته: مقاله | نويسنده: admin


نظرات بینندگان:
فرهاد زارع کوهی گفته:

درود بر شما
دستتون درد نکنه.

 

No Image
No Image No Image No Image
 
 
 

انتشارات شهنا

انتشارات شهنا
1
No Image No Image