برگه‌ها

آوریل 2024
ش ی د س چ پ ج
 12345
6789101112
13141516171819
20212223242526
27282930  
 
No Image
خوش آمديد!
نگاهی به رمان آنجا که برف ها آب نمی شوند /نداکاوسی فر پيوند ثابت

 

 

کتاب : آنجا که برف ها آب نمی شوند ( رمان )

نویسنده : کامران محمّدی

ناشر : نشرچشمه

____________________________

 

آنجا که برف ها آب نمی شوند، نوشته ی کامران محمّدی ، قصّه ی تنهایی و رنج آدم های جامانده از نسل کشی مردم سرزمینشان است.  قصّه ی شیون مردمانی است که از سرنوشت خود در رنج اند ولاجرم برای ادامه دادن چاره ای جز فراموشی فرا راه خود نمی یابند. داستان تلاشی جمعی برای انکار فاجعه ای است که تمامی جهان نیز گویی آن را به دست فراموشی سپرده است.

 اونامو می گوید: درمان درد کافی نیست، باید گریستن را از مرگ بیاموزیم، امّا ابراهیم ـ رسول ، ریبوار، روژیار و فریبا برای فراموشی ماجرای دهشت بارشان مفرّی نمی یابند و می خواهند که فراموش کنند، امّا همه ی زندگی اشان در تکرار دهشت بار خاطرات می گذرد. در طول رمان بارها روی این جمله از زبان ابراهیم تأکید می شود که انسان اسیر خاطراتش است؛ آن هم خاطراتی که با واقعیّت در تضاد است.  

فروید معتقد است که به محض شروع پروسه ی ذهنی فراموشی، بازآفرینی مجدّد خاطرات ناگوار، با شدّت و حدّت بیشتری در ناخودآگاه بیمارشکل می گیرد. ساختار محتوایی رمان بر اساس فراموشی و یادآوری شکل گرفته است؛چنانچه شخصیّت های رمان روزی را بدون یادآوری خاطراتشان نمی گذارنند. خاطراتی مدفون شده که با سنتز یادآوری، دوباره باز آفریده می شوند؛ هرچند دیگر همانی نیستند که قبلا بوده اند. 

 رمان سه اپیزود یا سه فصل دارد: تنهایی، فراموشی و مرگ. فصل اول رمان از یک روز برفی آغاز می شود. به نظر می رسد که برف در تمامی قسمت های رمان، المان فعّال کننده ویا آغازگر روایت است.  حورا ، دانشجوی روانشناسی ، به دانه های درشت سفید و قهوه ای برف نگاه می کند و با خوردن دانه های برف بازی اتو استاپ میان او و یک مرد میانسال بی نهایت جدّی و تلخ که خودش را رسول و بیست و هشت ساله معرّفی می کند، شروع می شود.

ریبوار به دو زن ایستاده زیر بارش برف نگاه می کند و با سوار کردن آنها و دیدن فریبا و نهایتا درک شباهت او با معشوق در گذشته اش، پروسه ی یادآوری خاطراتش در حلبچه  شکل می گیرد.

روژیار به کوچه ی سرد و برفی نگاه می کند و مخاطب به دنیای او قدم می گذارد.

بارش برف که به نظر می رسد با گاز خردل این همانی شده، در این رمان کارکردی واژگونه یافته است. بارش برف در این رمان نه نشانه ی سفیدی و معصومیّت که نماد آشفتگی درونی شخصیّت ها، جراحت های جسمی و روحی اشان، سردی و تنهایی، بی عشقی و مرگ است.

شلوار برفی ـ گلی حورا، کفی های ماشین رسول را کثیف می کند. برف روی شیشه ی ماشین ریبوار می نشیند و برف پاک کن در عوض تمیز کردن، شیشه را کثیف تر می کند. روژیار به کوچه ی خالی، سرد و برف زده نگاه می کند و به جای احساس شادی، خاطرات تلخ گذشته در برابر چشم هایش جان می گیرد.

حورا، رسول، روژیار در انتظار ریزش برف اند تا با شنیدن صدای له کردن دانه هایش زیر پاهایشان به شادی برسند، امّا به نظر می رسد این دانه های درشت و گل آلود برف است که می تواند جسم و روحشان را له کند و صدایشان را از خلال روایت به گوش ما برساند.

بنابراین در طول رمان بارش علاوه بر کاتالیزور بازآفرینی برخی خاطرات فراموش شده و متعاقبا، نشان دان انجماد درونی شخصیّت ها، پیچیدگی ها و تناقاضات شخصیتّی اشان، دو کارکرد دیگر را نیز برعهده دارد:

۱ ـ نقطه ی اتّصال و ایجاد علقه میان آدم های داستان است. در جای جای رمان، آدم ها با ریزش برف ـ خردل عاشق می شوند. رسول به حورا نگاه می کند که با دهان باز در انتظار شکار یک دانه ی برف است و به گفته ی خودش با دیدن همین منظره او را سوار ماشین می کند. ریبوار فکر می کند فریبا چه خوب زیر برف راه می رود و به او دل می بندد؛ همچنانکه در گذشته، در روز بمباران حلبچه با نرگس در انبار خانه خلوت کرده است. روژیارپس از بمباران به ابراهیم که با قوّت، بیل را در خاک فرو می کند تا پنج کپه ی خاک را زیرتک درخت بالای تپّه برای عزیزانش آماده کند، نگاه می کند و همین تصویر بعدها به عاشقانه ترین تصویر زندگی اش بدل می شود.

۲ ـ نقطه ی انفصال آدم های داستان از یکدیگر یا جدایی اشان از شخصیّت های خیالی و ذهنی اشان است. در روز برفی است که دو نیمه شخصیّت ابراهیم ـ رسول برای همیشه از یگدیگر منفک می شوند. روژیار با حورا جایگزین می شود. حورا با ستاره.فریبا با نرگس و نهایتا میکاییل با ریبوار.

کلید گشایش وضعیّت تراژیک شخصیّت های داستان در باز آفرینی دوباره ی خاطرات و تکرار تاریخ است؛چناچه ریبوار معتقد است که تنها با تکرار تاریخ است که می تواند خودش را پس بگیرد. چنین است که در پایان ماجرا شخصیّت های داستان با پروسه ی یادآوری و بازآفرینی می توانند بر انجماد درونی خود غلبه کنند. روژیار پس از دفن دوباره ی خواهر و پدرش، نرگس و مریوان، برای نخستین بار گریه می کند. فریبا با این همانی میکائیل با ریبوار و مشاهده ناتوانی و جراحت های جسمی ریبوار شاید میکاییل را می بخشد ؟! و روژیار با بازگویی  پایان اندوه بار نرگس، آرامش را همچون دستمال کوچک سفیدی به ریبوار می دهد تا بخش هایی از خاطراتش را پاک کند و به آرامش برسد.

برای آدم های داستان با یادآوری دوباره ی خاطرات است که مرگ و زندگی دوباره آغاز می شود. برف ها شروع به آب شدن می کنند و برف باردیگر کارکرد اصلی خود را باز می یابد. در انتهای داستان به جای برفابه ی گل آلود، دانه های سفید برف بر روی سرشاخه های درختان بیمارستان نشسته است و صدای گنجشک ها در فضا شنیده می شود.  فریبا به روژیار می گوید:” قرار است هوا خوب بشه که اینطوری گنجشکا جشن گرفته ان.”

کامران محمّدی در این رمان به ماجرای تراژیک نسل کشی حلبچه می پردازد. موضوعی که کمتر به آن پرداخته شده است و شاید همین تازگی در انتخاب موضوع، توانسته کمک زیادی به جذب مخاطب کند؛ هرچند باید در نظر گرفت که وجوه گسترده ی تاریخی، اجتماعی و روانشناختی چنین موضوعاتی نیاز به احاطه و تسلّطی چند بعدی و همه جانبه دارد که در صورت بی توجّهی می تواند به کلیّت رمان آسیب جدّی وارد کند؛ چنانچه در این رمان، علی رغم حضور تصاویر خوب داستانی در هنگام وقوع بمباران، نه تنها به پیش زمینه ی ایجاد چنین فاجعه ای در طول رمان اشاره نشده است، بلکه در کلیّت رمان نیز به جز خاطرات شخصیّت ها که به شکل تک فریم های داستانی روایت می شود،به حلبچه و سردشت، به عنوان المان مکانی داستان که بارها به آن رجوع داده می شود نیز آن چنانچه باید و شاید پرداخت نشده است.

شخصیت های رمان کامران محمّدی درگیر تناقضات بسیارند. تناقضاتی که در روند شکل گیری و آفرینش شخصیّت اشان گاه کارکرد مثبت و گاه نقش منفی داشته است. گاه وجوه متفاوت و پارادکسیکال انسانی اشان را بارزتر کرده واز تبدیل کاراکترها به  تیپ در داستان جلوگیری کرده است، امّا در مواردی نیز مانع از باور پذیری اشان شده است. عکس العمل روژیار در برابر خیانت ابراهیم، خنثی و بدون هرگونه منطق باورپذیر داستانی است. ابراهیم علی رغم خیانت و پنهان کاری اش در پایان داستان، نه تنها ابهتش را برای همسرش از دست نداده است، بلکه از دید او بزرگ تر نیز شده است. فریباپس از سال ها، بدون هیچ گونه دلیل موجّهی،  به راحتی میکاییل را می بخشد. ابراهیم بدون هیچ گونه توجیهی دچار استحاله می شود. ستاره تنها با یک گردش شبانه، چنان به مردی مسن تر از خود دل می بازد که در پایان او را نامزد خود تصوّر می کند و از فکر جدایی اش، اشک می ریزد.

تفاوت آدم های داستان  با یکدیگر تفاوت هایی تنها سلبی است. هر شخصیّت زن تنها در کنار کاراکتر مرد مقابلش قابل فهم است و حضور شخصیّت های مرد داستان، تنها از خلال روایت شخصیّت های زن داستان نشان داده می شود. فریبا از طریق ریبوار تعریف می شود و ابراهیم تنها از دریچه ی چشم روژیار به مخاطب نشان داده می شود. در داستان می خوانیم:

“مردها تنها در مواجهه با زنها واقعیتشان را بروز می دهند. اما واقعیت وجودی زنها را هیچ وقت نمی توان دریافت. حتی زنها خودشان نیز بسیاری وقتها درک کاملی از آنچه هستند یا می توانند باشند ندارند. همانطور که واقعیت فریبا هیچوقت خودش را نشان نداده بود، جز یک بار آنهم در مواجه با یک مرد.” از متن رمان

طبیعتا با تکیه بر چنین دیدگاهی است که به نظر می رسد راوی نتوانسته است ویژگی هایی فردی و رفتاری کاراکترهای داستانش را ـ چنانکه باید و شاید ـ باز آفرینی کند. کاراکتر های داستان گاه تخت و بدون ویژگی های منحصر به  فرد تصویر شده اند. تقریبا تمامی زنان داستان قربانی ومورد خیانت واقع شده و در نهایت تسلیم شرایط خویش اند؛ همچنان که تمامی مردان داستان مرموز، خیانتکار و عاشق پیشه اند.

امّا با این وجود به نظر می رسد کامران محمّدی توانسته است، جهان ویژه ی شخصیّت هایش را درگیرودار یک فاجعه ی اندوه بار انسانی بیافریند و از طریق عنصر داستانی، روایت و فراز و فرودهای جذاب داستانی مخاطب را با خود به دنیای تنهایی، عشق و اندوه آدم های داستانش دعوت کند.

 

______________________________

معرّفی نویسنده :

کامران محمّدی 

تولّد : ۱۳۵۰ش

کامران محمّدی دارای مدرک کارشناسی ارشد روان شناسی‎ است.او داستان نویسی را از اواسط دهه ی شصت، زمانی که پانزده ساله بود آغاز کرد.

پس از چندی داستان هایی از او در نشریاتی ، چون : آدینه و  کارنامه منتشر شد. در اواسط دهه ی هفتاد  ، از سوی یکی از روزنامه ها دعوت به همکاری شد و به مدّت یک سال و نیم ، هر روز داستانکی برای این روزنامه نوشت. یکی از این داستانک‎ها در ۱۳۷۹ ش ، جایزه ی بهترین داستان مینی مالیستی کشور را به دست آورد.

همچنین در ۱۳۸۰ ش مجموعه داستانک او با عنوان «خدا اشتباه نمی‎کند» موفّق به کسب جایزه کتاب سال دانشجویی شد.

از دیگر آثار اوست :  قصّه‎های پریوار و داستان های واقعی(نشر ققنوس،۱۳۸۸ ش)

رمان آنجا که برف ها آب نمی شوند ( نشرچشمه  )

 

دسته: نقد و نظر | نويسنده: admin



ارسال نظر غير فعال است.

 

No Image
No Image No Image No Image
 
 
 

انتشارات شهنا

انتشارات شهنا
1
No Image No Image