سه شعر از مینو سلیمی |
|

یک
در را باز کردم
و اندوه را دیدم
کنار پنجره ایستاده بود
و دانه می ریخت برای پرندگان
پرندگانی که از دیرزمانی دور اهلی شده بودند
به غم من…
دو
دلم را میان دستت گرفتی
و خودم را چنان کودکی شیدا فریفتی
گفتی از این خیابان که بروم
به کوچه ای خواهم رسید که انتهایش رو به باغ است
باغ سیب دارد، گیلاس و هزار رنگ…
نگاهم را ندیدی
که سرخوش از این بودم
که مرا می فریبی به خیال خودت….
سه
نوشته بودی شعرهایت به جای دفترت
سر از خانه ی غریبه ها در می آورند
تو که نمی دانی
چه بر سرم آورده شعری هایی که برای تو
می سرایند شاعران جهان…
دسته: شعر | نويسنده: admin
|
|
|