برگه‌ها

اکتبر 2024
ش ی د س چ پ ج
 1234
567891011
12131415161718
19202122232425
262728293031  
 
No Image
خوش آمديد!
چند شعر از محمّد صادق ملکیان پيوند ثابت

۱ ـ به ملکوت واژه راهیم نیست.

زین أسف

نقدِ آرایه و پیرایه هم

سُرخابِ گونه ی پریده رنگ خیالم نمی شود…

۲ ـ من اما…

اگر چشمه ی خشکیده ی اشکم را نمی،

دهان دوخته ام را روزنی،

و در این بوران نکبت و فاجعه،

روح پریشانم را مجال غمی باشد،

بر عقوبت جهل خویش می گریم؛

بر مفتیان جهالت و تزویر فریاد می کشم؛

و همه غمناکیم

از غربت دیرینه و همواره ی حقیقت است و

آه…!

این هجای عطشناک جان،در تنگنای «واژه»

که به اقیانوس ژرف و بیکرانه ی «معنا»

راه نمی یابد…

۳ ـ نه مجیز، که مجاز …

نه در زبان من، که در گوش توست؛

بی که بدانم

بی که بخواهی

نه ناز، که نیاز …

نه در خرام تو، که در نگاه من است؛

بی که بدانی

بی که بخواهم

۴ ـ  دانه دانه

در «تلخ آب» بیداریت،استحاله ی من…

تلخ می شوم از تو تا شیرینت سازم.

و در ظلمات سیال بیداریت محو می گردد:

شهد پریشان خواب بلورینم…

تا به کام ذائقه خوشتر آیی:

دانه دانه در تلخاب بیداریت،

استحاله ی من…

۵ ـ برتر از «کان»

در ورطه ی امکان،

تو را از «واژه» تراشیدم.

از پس رستخیزی چنین

که دگر ذره،ذره را بر نمی تابد،

تو را از چه تراشم؟

که خود در واژه نمی گنجم…

۶ ـ نه چنانی که باشی

نه مرا تاب آن که نباشی؛

که از خیال تو بی نیاز نیَم

اگرچه نباشی…

اینگونه حجم ترد بودنت را شکستم.

و از جنس نبودن،

«بتی» بی چون از تو تراشیدم.

و از کتان زمخت عریانی،

بر پیکر حیرانیم،

سدره ی بی درز «انکار» بافتم.

۷ ـ گوگرد خیس

بیهوده بر محک سنگ می کشی.

دیوانه!

رها کن دیگر

کبریت نم کشیده ی «رؤیا» را…!

۸ ـ مجال «مخیر»

این دست و پا زدن و

«حباب-آگاهی»،

بی دست و پا شدن و

«رود ـ آگاهی» ست.

نه مگر

رود زندگی،

این حباب غلتان را

از خویش می دمد،

بر اوج می برد،

در قعر می کشد،

با خویش می برد،

در خویش می کشد…!؟


دسته: شعر | نويسنده: admin


نظرات بینندگان:
كورش آقامجيدي گفته:

سلام شعرهایتان را ـ که به نظرم بیشترین موفقیتشان را مدیون زبان استوارشان هستند ـ دوست داشتم ؛ مخصوصا کار هفتم “گوگرد خیس”را .وجود این همه سطر موزون در جای جای اشعار حاکی از آن است که ذهن موزونی دارید . در همان گوگرد خیس ، به جز سطر سوم، باقی به درستی در بحر مضارع تقطیع می شوند . موفق باشید

arezou گفته:

سلام همه شعرهاتونو خوندم
از گوگردخیس بیشتر خوشم اومد
ونیز من اما
موفق باشین

داود رضایان گفته:

سلام :
ما ( من، شما، منصور اسکندری، علی بهمنی، فریبرز حاتمی) بر حسب یک اتفاق بسیار ساده در بهمن ماه ۷۷ در خوابگاه دستغیب هم اتاقی شدیم و امروز بر حسب یک اتفاق ساده دیگر من شما را اینجا یافتم . خواستم بگم دسمریزاد مرد .در آرزوی بهترین ها

 

No Image
No Image No Image No Image
 
 
 

انتشارات شهنا

انتشارات شهنا
1
No Image No Image