برگه‌ها

مارس 2024
ش ی د س چ پ ج
 1
2345678
9101112131415
16171819202122
23242526272829
3031  
 
No Image
خوش آمديد!
هماهنگی لحن و تیپ در آثار احمد محمود/فاطمه محسن زاده پيوند ثابت

شخصیّت هر گوینده ای از خلال گفتارش آشکار می شود. گفتگوی داستانی درصورتی که متناسب با گوینده اش باشد، معرّف خصوصیّات روحی وفکری اوست. می دانیم که شیوه ی صحبت کردن هرفرد از تفکّر ، پیشینه ی خانوادگی وتربیتی ، قرار گرفتن در موقعیّت های گوناگون وبسیاری موارد دیگر تأثیر می پذیرد.نویسنده با آگاهی به این عوامل تأثیر گذار می تواند گفتگوهایی جذّاب و متناسب را ارائه دهد.
در این مقاله با در نظر گرفتن توانمندی و مهارت احمد محمود (۱۳۱۰-۱۳۸۱)درنگارش گفتگو هایی درخشان در داستان هایش ، پس از مطالبی با عنوان : “لحن ” ، “تفاوت لحن قصّه ها با داستان های امروزی ” ،” هماهنگی لحن متن داستان وگفتگوها”، به ذکرتوضیحات و شواهد متنوّعی با محوریّت هماهنگی لحن و تیپ در آثار احمدمحمود پرداخته شده است . امید که مقبول اهل ادب افتد.

لحن

لحن در اثر ادبی ، طرز برخورد نویسنده را با موضوع نشان می دهد؛ بدین گونه که لحن نویسنده در نوشته می تواند محزون، جدّی ، طنزآمیز، احساساتی ، ریشخندآمیز و … باشد.

همچنین لحن به طرز برخورد نویسنده نسبت به خواننده نیز گفته می شود که می تواند رسمی، صمیمی، خودپسندانه و … باشد[۱]؛ به عنوان مثال در بخشی از داستان پسرک بومی، لحنی که نویسنده به کار برده، لحنی صمیمی است وخواننده را به دنیای کودکانه ی «سوری» ،«شهرو» و«بتی» نزدیک می کند:
« شهروگفت
– اصلا دلم قرارنمی گیره.
سوری گفت
– چرا؟
– برا بتی
– می دونم که خیلی دوستش داری ، اما چه فایده شهرو …اون که نمیاد زن تو بشه.
شهرو ایستاد . کف پاهاش رطوبت خنک ماسه ها را می مکید . سوری را نگاه کردوگفت :
– زنم بشه ؟
– خب آره دیگه .
– خنگ خدا ، مگه تو نمی فهمی ؟
وبه راه افتاد و سوری به دنبالش کشیده شد
– چی رو نمی فهمم؟
– من فقط دوسش دارم … میخوام باش حرف بزنم …دلم می خواد نگاش کنم ، برام بخنده ، دستش را تکون بده …نمیخوام که زنم بشه .
سوری زد زیر خنده
– آخه اینا که فایده نداره
– فایده نداره؟
– آدم اگه کسی را دوست داشته باشه باید بغلش کنه ، ببوسدش و بعدهم …آره دیگه …و بعدهم…
سوری حرفش را خورد. تو میدان دیدشان رودخانه بود و سطح آب که انگار زرورق آبیگون بودبا خواب و بیدارهای تیه و روشن و بازتاب های نقره ای و فیلی و آبی .» ۲
امادر همین داستان، لحن بخش دیگری که مربوط به تجمّع کارگران وتظاهرات آنها می شود، لحنی رسمی وتا حدّی خشن است :
«و صدای آرزو بود که سنگین وپرهیبت از بلندگو بیرون می زد” دوستان” و غریو و هلهله بود و کف زدن بود ” دوستان اهمیت ما و پیروزی ما در همبستگی خلل ناپذیر ماست . قشرهای فشرده ی ما به مثابه ی تضمین بلاتردید موفقیت ما در پیشبرد هدفهای اجتماعی و سیاسی است… ” حالا آسمان پاک بود و درخشندگی داشت و مه صبحگاهی پس رانده شده بود و خورشید می تافت و جابجا رنگ نارنجی شعله دهانه ی ” بیلر” ها با آبی آسمان درهم بود ” دوستان ، ما نباید به دشمنان خود اجازه دهیم که بر کرسی مجلس تکیه بزنند …” و دهان آرزو کف کرده بود و قامت کوتاهش به جلو خم شده بودو سرش با هرکلمه که از دهانش بیرون می زد ، حرکتی هماهنگ داشت که گاه مشتش در هوا می گشت و شتابان پایین می آمد و پنجه اش از هم باز می شد و بسته می شدو گره می شد و” … دوستان ، ما می توانیم و باید به نفع گرسنگان و بیسوادان ، اکثریت مجلس را به دست آوریم … ” که ناگهان از دوردست صدای گلوله آمد و بعد ، صدای گلوله دیگر که خفه بود و انگارکه به گوشت نشست و بعد ، چند لحظه سکوت بود و ترس بود که سایه انداخت و سؤال بود که در شیار پیشانی ها نشست و بعد زمزمه بود و فریاد بود و صداها درهم شد .»۳ و نیز :
« – اون ماشین
– مال فرنگیاس
– بنزین
– کبریت

ونگاه شهرو از لابلای آدمها به اتومبیل نشست که از پشت فروشگاه تخته ای آهسته بیرون می زد .
شهرو ازته جگر فریاد کشید
– نه
که کسی نشنید و جماعت دوید و فروشگاه را دور زد و مثل سیل سرازیر شد جلو ماشین و ماشین از سایه ی درختان میموزا جداشد و سقف سفیدش نورخورشید را بازتافت وتاآمد دوباره براند پشت فروشگاه ، با انبوه آدمها روبرو شو و ایستاد.
شهرو دوباره فریاد کشید
_ نه ، نه ، نه
و دید که ماشینتکان خورد و پیکان پهن سفید شکست وازهم جداشد و در بازشد و سگ گرگ نما بیرون پرید و هجوم آورد به جماعت و پیت بنزین رو هواچرخ زد و تا بتی پاهاش را از ماشین بیرون بگذارد ، ناگهان ماشین گر گرفت و شعله ها زبانه کشید و شهرو جیغ کشید
– نه
و خودش را به آتش زدو گیسوی گرگرفته بتی را تو بغل گرفت وتا ازآتش فرار کند ، باز پیت بنزین رو هوامعلق زد و بنزین پخش شد و بتی و شهرو را زیر خود گرفت و شعله ها زبانه کشید و زبانه کشید و بوی گوشت سوخته با بوی شور دریا و بوی گاز نفت که فضا را انباشته بود، با هم قاطی شد.» ۴
در این مورد می توان به استنباط محمود دولت آبادی از لحن یک اثر ادبی استناد جست که:«لحن یک اثر ادبی در ظاهر چیزی نیست جز شکل به کارگیری زبان، چه بسا که خود لحن یکی از ارکان سبک هراثر باشد، که هست… لحن یک اثر امری مجزّا از سایر ارکان آن نیست ، بلکه بافته در اجزاء آن وناشی از کلّ اثر است و این عمیقاً مربوط می شود به دید و نگرش نویسنده نسبت به زندگی ومحیط ورفتارها وبه ذهن و روح وام گرفتن آنها. چون نگاه هر انسان هنرمند، چشم اندازها و شنیده ها واحساسات ناشی از آن را به نحو خاصّی به ذهن درمی آورد و بیان یا لحن به آن می بخشد …»۵٫

تفاوت لحن قصّه ها با داستان های امروزی

لحن قصّه ها لحنی یکسان است وتنوّع لحن داستان های امروزی را ندارد. در قصّه ها همه ی شخصیّت ها به یک شکل حرف می زنند : شاه وگدا، بزرگ و کوچک وزن ومرد همه لحن واحدی دارند. همین امر یکی از معیارهای تشخیص قصّه از داستان کوتاه و بلند امروزی است . لحن در داستان های امروزی ، اغلب متناسب با موضوع وشخصیّت های داستان است .

هماهنگی لحن متن داستان وگفتگوها

متن داستان و گفتگوهای شخصیّت ها از نظرلحن باید یکپارچه وثابت باشد . اگرمتن داستان سنگین وجدّی باشد ، نمی توان از گفتگوهای طنزآمیز استفاده کرد؛ مگر آن که درارائه ی این ناهماهنگی ، تعمّد ومنظور خاصّی درمیان باشد ونویسنده باآگاهی دست به چنین کاری بزند۶٫

احمد محمود به این موضوع توجّه داشته و به همین دلیل لحن متن داستان هایش با گفتگوهای هماهنگ است. در داستان «وقتی تنها هستم نه» می خوانیم:

« وقتی که بیچاره شده بودم وقراضه ام را نیفتاده بود ، فکر کرده بودم که هر طور هست خودم را به شهر برسانم . این بود که به قهوه چی گفته بودم:

– میدونی برادر، من سر در نمی یارم. این ابوطیّاره وقتی که زوارش در رفت . دیگه رفته … من میرم شهر، میکانیکی ، کسی می فرستم تا راش بندازه»۷٫

هماهنگی لحن وتیپ درآثاراحمد محمود

همه ی افراد در کاربرد لغات واصطلاحات ، لحن ادای کلمات ، تکیه کلام ها و به طور کلّی روش های گفتار یکسان نیستند. هر فردی در صحبت کردن شیوه ای دارد که او را از دیگران متمایز می سازد. گروه ها و طبقات مختلف اجتماع هر کدام شیوه ی بیان ولحن خاصّ خود را دارند . ما از یک دانشمند انتظار نداریم که از تکیه کلام های لوطی ها استفاده کند ویا این که فردی بیسواد نظریه های فیلسوفان را در مورد نقد و بررسی قرار دهد .

هماهنگی لحن وتیپ باعث می شود که شخصیّت های داستان در نظر خواننده واقعی جلوه کنند، امّا گاهی نویسنده برای ایجاد طنز در داستان این هماهنگی را رعایت نمی کند ؛ مثلاً برای یک کودک لحنی دانشمندانه وزبانی معلق وفیلسوفانه را بر می گزیند۸٫

یکی ازنکات قابل توجّه درگفتار، استفاده از تکیه کلام است . در زندگی واقعی نیز به افرادی بر می خوریم که یک کلمه یا عبارت را باورها در گفتارشان تکرار می کنند.

در رمان «مدار صفر درجه»تکیه کلام بلقیس عبارت«وی بسم الله» است :

«بلقیس گفت :

– ئی چیه؟

نوذر گفت :

– استشهاد – شکایت –

بلقیس زد بگونه اش – «وُی بسم الله!»۹

«نوذر گفت :

– برزو که گرمک یا کله پاچه نمی خوره – همبرگر ، ساند-

بلقیس گفت – «وُی بسم الله – نووذر- »۱۰

نوذر تپید – «په نگفتم چائی دَم کن؟»بلقیس     سرسنگین نشست.«وُی بسم الله نوذر- توکی گفتی چائی دَم کن؟»۱۱

در این بحث به این نکته باید توجّه داشته باشیم که تکیه کلام های مورد استفاه ی اشخاص یکسان نیستند؛ به عنوان مثال تکیه کلام هایی، مانند:«اِوا، خاک عالم ، خدا مرگم بده و …» خاصّ زنان وعباراتی، نظیر: «چاکرتیم ، مخلصتیم، دست علی نگهدارت و …» از سوی مردان استفاده می شود .

یکی از دلایل درخشندگی داستان های احمد محمود ، تعدّد وتنوّع لحن ها وهماهنگی آنها با شخصیّت های داستان است. برای روشن تر شدن این موضوع شواهدی را ذکر می شود :
در بخشی از رمان همسایه ها شاهد گفتگوی “خالد” و”ابراهیم” در مورد اصطلاح “استعمارگرخونخوار” هستیم که با شخصیّت آنها هماهنگی دارد:

«- … مثلاً نمی دانم این “استعمارگرخونخوار” چه جور جانوری است که فقط خون می خورد و اشتهاش هم سیری ناپذیر است .

لابد، بی جهت اسم “استعمارگر” را “خونخوار” نگذاشته اند. باید دلیلی داشته باشد .

ابراهیم می گوید:

– تا نباشد چیزکی،مردم نگوین چیزها .ازاین جانور، بفهمی نفهمی چیزکی دستگیرم می شود. مثلاً فهمیده ام که گاهی به جای “خون” نفت هم می خورد و این است که بعضی جاها ، توکاغذها ، به جای “خونخوار” نفت خوار هم نوشته شده .

ابراهیم مژه ها ی نموکش را به هم می زند و می گوید:

– نفت بخوره که بهتر تا خون بخوره».۱۲

در واقع با بلوغ فکری وجسمی خالد، لحن او نیز تکامل پیدا می کند وسیر طبیعی خود را دنبال می کند:

«حالا یواش یواش دارم از حرفهایش سردر می آورم. مثلاً حالا دیگر می دانم که “استعمارگر” چه معنی می دهد و می دانم معنی اش آن طورها نیست که من و ابراهیم فکر می کردیم . به حرف ابراهیم خنده ام می گیرد.

– نفت بخوره که بهتره تا خون آدمیزاد بخوره» .۱۳
دربخشی از رمان مدار صفر درجه مردی عرب زبان برای اصلاح به سلمانی “یارولی” می آید. گفتگوی او که برزبان فارسی تسلّط ندارد با “باران” خواننده را به خود جذب می کند:

« مرد نشست رو نیمکت . دامن دشداشه را جمع کرد. پا انداخت رو پا و گفت:

– خودش عُسّانیس؟

باران گفت :

– میاد زایر، لا تعجّل !

مرد گفت :

-زود میام؟

باران گفت:

– ها زایر.

مرد گفت :

– خودش نمیدونم عصلاح می کنم ؟

باران گفت :

– چرا میدونم!

وبه بیرون نگاه کرد- «هوا خیلی گرمه زایر- با چی ئومدی شهر؟» مردگفت:

– ها – شرجی . با سیّاره – »۱۴٫
در رمان درخت انجیر معابد اشتباهات لفظی یک خارجی که به فارسی حرف می زند، در گفتگوهای «مهندس ولف» به خوبی رعایت شده است .

«ولف می گوید:

– سالام کانم گل اندام

گل اندام بر می خیزد: «سلام آقای مهندس ولف»…

– بسیار شوک دارم با شما آشنا شد.

گل اندام می گوید:

– شوق دارم نه ، مهندس ولف . بسیار خوشحالم – »۱۵
در لحن” سروش “ارمنی تناسب گفتگو و شخصیّت به خوبی رعایت شده است که برای خواننده کاملاً ملموس وشیرین جلوه می کند .

«سروش که انگار دستپاچه شده باشد می گوید:

– ماهلات بدین هاضراتِ آغا

فرامرز می گوید:

– مهلت نداره ! کارت بهداشت یاداری یا نداری با وقتش منقضی شده.

سروش می گوید:

نا خیر- ما نقاضی نشده !»۱۶
و لحن” نسیم “معتاد :
نسیم آفتابه پیش می آید:« فلامرژخان، منم نشی آفتابه. »
دکتر سر بر می گرداند: « چی ی ؟ »

نسی می گوید:

– خودت بئون راه نژن فلامرژخان آژرپات.

– سروان بهت زده نگاه می کند.دکتر می گوید:

– فرامرزخان کی ؟ شما کی هستین؟

نسیم خنده بر لب می گوید:

-منم،نشی آفتابه، ژندان کارون- یادت رفته خراب بودی اژمصی موش ی تیغ برات گرفتم ژونت نژات دادم.»۱۷

توجّه نویسنده به طرز حرف زدن بچّه ها او را در ایجاد گفتگوهایی واقعی وشیرین یاری می دهد .احمد محمود در گفتگوهای «فریدون » این نکته را رعایت کرده است:

– «فریدون می گوید:

– مامان ، رقّاصی گربه یعنی چه ؟

– تاج الملوک می گوید:

– گربه رقصانی ؟

– فریدون می گوید:

– آره، همین – افسره گفت حالا هی رقّاصی گربه بکنن .

– گربه رقصانی فریدون جان !

– خوهمین . گفت حالا هر چی دلشان بخواد گربه رقصانی گربه بکنن، وقتی دستگیرش کردم، اون وقت نشانشان می دم.»۱۸

در اینجا باید به این نکته اشاره کنیم که پیش ازاحمدمحمود ، چوبک در داستان «سنگ صبور» از این لحن کودکانه به صورت بسیار زیبایی استفاده کرده است؛ به عنوان مثال در بخشی از داستان «کاکل زری» که کنار حوض نشسته است می گوید:

«بلبل سرگشته منم، کوه وکمر گشته منم .بوای ظالم من رو کشته ، زن بوای بدجنس گوشت من رو خورده وخواهرمهربون اسّخونام رو با هفت آب گلاب شسّه وزیر درخت گل خاک کرده. منم شدم یه بلبل پریدم رو درخت ، امّا من خواهر ندارم. کاکاهم ندارم. من تهنام. تهنای تهنا. یهئه! چقده ماهی تو حوضه ، یک ، دوسه ، چهار پنج ، شش ، هف، هش ، نه ، یازده ، بیس ، سی و ده ، صدتان ، هزارتان ، دیبو از دهنش دود در میاد ، مثه تنوره حموم، دیبو تنوره کشید رفت هوا. من شیشه عمرش زدم زمین . یه هو دود شد. گرومبی خورد زمین ودود شد.»۱۹

با توجّه به شواهدمذکور، در می یابیم که احمد محمود در ایجاد گفتگوهای مناسب برای شخصیّت هایش بسیار مهارت دارد. او تمام توان خود را در نویسندگی به کار می گیرد وگفتگوهایی درخشان، متعدّد ، متنوّع و متناسب با شخصیّت داستان می آفریند.

*********************

۱٫ میرصادقی، جمال : واژه نامه هنر داستان نویسی (تهران: کتاب مهناز، ۱۳۷۷)، ص ۲۳۳٫ و نیز مراجعه شود به: میر صادقی، جمال : عناصر داستان( تهران: انتشارات شفا، ۱۳۶۴)، صص ۳۷۶- ۳۷۳٫

۲٫محمود ،احمد : پسرک بومی(چاپ دوم ، تهران : نشرنو ،۱۳۶۱) ،صص ۷۰- ۶۹٫

۳٫ همان ، صص ۸۲—۸۱٫

۴٫همان ، صص ۸۸-۸۷٫

۵٫ چهل تن، امیر حسین و فریاد، فریدون: مانیز مردمی هستیم(چاپ سوم، تهران : نشر چشمه ونشر پارسی، ۱۳۷۳)، ص ۳۷۱٫

۶٫ میرصادقی، جمال: عناصر داستان، ص ۳۷۸٫

۷٫ محمود ،احمد : پسرک بومی، ص ۲۹٫

۸٫ و نیز مراجعه شود به: میرصادقی، جمال: عناصر داستان، ص۳۲۱٫

۹٫ محمود، احمد: مدار صفر درجه( ۳جلد ، تهران : موسسه ی انتشارات نگاه ، ۱۳۷۷)، ج۱، ص ۱۷٫


۱۰٫ همان، ص ۳۲٫

۱۱٫ همان ، ص ۸۸٫

۱۲٫ محمود ، احمد: همسایه ها( چاپ چهارم ،انتشارات امیرکبیر ، ۱۳۷۵)،ص۸۰٫


۱۳٫ همان، ص ۱۱۵٫

۱۴٫ همو: مدار صفر درجه، ج ۱، ص ۴۴٫


۱۵٫ همو: درخت انجیر معابد، ( تهران ، نشر نو ، ۱۳۶۹) ، ج۲، صص ۶۰۹- ۶۰۸٫

۱۶٫ همان، ج۱، صص ۱۳۲-۱۳۱٫

۱۷٫ همان ، ج۲، ص ۶۷۵٫


۱۸٫ همان، ص ۷۱۲٫

۱۹٫ چوبک، صادق: سنگ صبور( چاپ دوم ، تهران : انتشارات جاویدان ، ۱۳۵۲)، صص ۸۸-۸۷٫

______________________________


این مقاله درمجلّه ی بین المللی کورپو ، سال سیزدهم ، شماره ی ۶۰ ، صص ۳۰ _ ۳۲ ، پاییز ۱۳۸۹ش منتشر شده است .


دسته: نقد و نظر | نويسنده: admin


نظرات بینندگان:
حبیب شوکتی نیا گفته:

در این مورد به نظرم احمدمحمود یکه تاز میدان داستان نویسی معاصر است . و این را از باب تعصب یا همشهری گری نمی گویم . در مقابل بزرگانی چون علی محمدافغانی که عمده عیب رمان معروفش (شوهر آهوخانم) عدم رعایت همین مواردست ، احمد محمود بیشترین توان داستان هایش را در ایجاد ارتباط لحن و تیپ شخصیت ها به کار گرفته . حتا نثرش نیز در ایجاد فضای داستانی مناسب با موضوع و ربط منطقی اش با درونیات شخصیت در جاهای مختلف داستان ، دیگرگونه است . مثلن در زمان ناراحتی روحی شخصیت ، نثر کسل کننده می شود . سنگین و با طمانینه (زمین سوخته) یا موقع بروز تشنجات روحی و عصبی ، نثر تند و ضربآهنگ کلام شدید می شود ( همسایه ها – زمانی که شوهر بلور قصد کشتنش را دارد و این تشنج روحی خرکچی را با جوش آمدن دیگ نشان می دهد )
در هر حال به موضوع درخور توجه یی اشاره کرده اید . دست مریزاد و درود .

پگاه عامری گفته:

سلام خانم محسن زاده ی عزیز

خیلی خوب بود و استفاده کردم

با احترام و ارادت

منصور خورشيدي گفته:

مرسی بانو فاطمه

سلام به نگاه شما

توانمند ترین داستان نویس معاصر . احمد محمود است

رضا رضایی گفته:

تازه فهمیدم چرا نوشته های احمد محمود برایم همیشه جالب بوده. راز و رمز یابی هنر بزرگیست که همه آن را ندارند.ممنون از بیان زیبای شما

 

No Image
No Image No Image No Image
 
 
 

انتشارات شهنا

انتشارات شهنا
1
No Image No Image