برگه‌ها

دسامبر 2010
ش ی د س چ پ ج
 123
45678910
11121314151617
18192021222324
25262728293031
 
No Image
خوش آمديد!
در / حسن نقّاشی پيوند ثابت

 قفل اسطوره ی ارسطو را ، بر در احسن الملل منهید … خاقانی

در معبدی به نیایش بودم که کلون در به صدا برخاست ، بی اختیار دست از نیایش برداشته و در را گشودم … دریا به درون سر ریز شد و مرا در امواج خود غرق ساخت .

ناگاه از خواب برخاستم ، آبادی در خواب و کورسوی چراغ های شهر در آن دورها پیدا بود ؛ به راستی همیشه احساس می کنم پشت دری جا مانده ام …نشد تا از کنار دری بگذرم و بی اختیار پاهایم سست نگردد، هنگامی که در پس کوچه های خشتی یزد ،درهای رنگ و رو رفته با کلون های زنگاری را می نگرم ، اندوه غریبی وجودم را فرا می گیرد .

خانه های تو در توی یزد را درهای مرموز بر هم می گشود ، گاه هفت در از پس هم باز می شد . هفت عدد تقدس و کمال بود ، گویی این درهای هفتگانه اشاره بر هفت نماد برتر آیین مزدیسنا ، هفت خان آیین مهری یا شاید هفت باب اشراق داشت . سهروردی در آواز پر جبرییل چنین می گوید :« مرا از هجوم خواب قنوطی حاصل شد ، از سر ضجرت شمعی در دست داشتم ، هوس دخول خانقاه پدر سانح گشت . خانقاه را دو در بود ، یکی دری بر شهر و یکی دری بر صحرا و بستان . برفتم و این در که در شهر بود محکم ببستم و قصد فتق در صحرا کردم . چون نگه کردم ، ده پیر خوب سیما را دیدم که در صفه ای متمکن بودند …» .

ماجرا این است که سهروردی با ده پیر صوفی به گفتگو می نشیند و اسراری شگفت را از آنان می آموزد ، اما در انتهای داستان باز به خانقاه پدر باز می آید : « پس چون در خانقاه روز بر آمد در بیرونی ببستند و در شهر بگشادند و بازاریان در آمدند و جماعت پیران از چشم من ناپدید شدند و مرا در حسرت صحبت ایشان انگشت در دهان بماند … » .

بر در مسجدی حوالی کویر نوشته بود : «  اگر مرد راهی در را بگشا اگر نه به راه خویش رو که این راه سخت پر خطر است . » و بر دری خواندم بود :  « آن دنیا »! بی شک نگارنده با سادگی سوی دیگر در را با آن عالم روحانی قیاس کرده بود ، من از این سادگی گریستم .

درگاه معابد کهن ایران همیشه رو به شگفتی گشوده شده و آدمی را سحر می کند ، در حوالی دشت ابرکوه بقایای آتشکده ای با محیط مربع پیداست و به هر ضلع این مربع یک درگاه …

درگاهی رو به طلوع ، درگاهی رو به غروب ، یکی بر کوه و دیگری بر دشت گشوده می شد . گمان می کنم که این چهار درگاه نماد آشکار آخشیج ها (عناصر اربعه) بود ، یعنی هر درگاه موکل یکی از عناصر است و آن را به درون هدایت می کند ، بی شک معمار این آتشگاه هر که بوده و در هر عهدی زیسته ، از نیایش خویش به سبکبالی رسیده است …

آتشکده ی روستای زین آباد چهار در دارد که از دو در به راحتی می توان گذشت ، اما درگاه سوم خاص عابدین و درگاه چهارم ویژه محرمان آتش اهورایی است . گویا این درها یاد آور مراحل استکمال آدمی ست ، بی گمان یکی چهار در بر خود گشوده می بیند و یکی از نخستین هم گذر نخواهد کرد … شگفتا  !

معماران مساجد کویر بی حکمت درگاه و دروازه بر بنا تحمیل نمی کردند ، همین مسجد جامع نایین را ژرف که بنگری حکمت معمار آشکار می شود . او دو درگاه بر مسجد نهاده ، یکی برای ورود به ایوان و دری محقر برای ورود به شبستان . درگاه شبستان هرگاه گشوده شود پرتوی نور چنان به درون ظلماتی اش روشنی می بخشد که تو به راستی چیرگی نور بر ظلمت را  خواهی دید … حیرتا!

یکی از چند درگاه مسجد جامع اردستان رو به آب انباری ست که هرگاه عابد قصد ورود به مسجد را دارد ؛ در آن لبی تازه می کند و وضو می سازد و این رمزی بر عبور متبرک از درگاه دارد؛ همان که مهریان باستان نیز گاه ورود به معابد خویش می کردند و با تطهیر تن بر معبد پا می نهادند .

نظرات[۱] | دسته: حرفی از آن هزاران | نويسنده: admin | ادامه مطلب...

 
سه شعر از سامان سپنتا پيوند ثابت

۱ ـ

درخت

مطابق قانون جنگل

بزرگ می شود

میرزا

کوچک

۲ ـ

آدم گرسنه آمد و اشاره کرد: سیب!
دیگری که یک دو تار کهنه داشت ؛
گفت : دف!
آن یکی که چایی اش بدون قند بود؛
گفت: پولکی!
وآن یکی که زیر قرض بود؛
نعره زد که : سکه ی طلای تازه ! آه!
کودک آمد و کنار پنجره
خیره شد به آسمان و گفت: ماه!

نظرات[۳] | دسته: شعر | نويسنده: admin | ادامه مطلب...

 

No Image
No Image No Image No Image
 
 
 

انتشارات شهنا

انتشارات شهنا
1
No Image No Image