ایستگاه آخر/ یاسمن بهار |
|
من خسته ام و به اندازۀ چشم های تو خوابم می آید
از دنیا
افتادم کنار بساط هذیان و تب و تن شویه
از گناه و وعدۀ چهل سالگی
دروغ از لب هایم می چکد به گونه هات
نظرات[۳] | دسته: شعر | نويسنده: admin | ادامه مطلب...
|
|
دو شعر از فرهاد زارع کوهی |
|
۱ ـ
دارکوب پیانیست خوبی است
و باد هم با درخت ها خوب فلوت می زند
اما من یک آدم معمولی ام
زندگی بی سر و صدایی دارم
و معتقدم
تابستان باید شکارچی بود
نظرات[۵] | دسته: شعر | نويسنده: admin | ادامه مطلب...
|
|
سه شعر از سید سرالله حسینی |
|

۱ ـ هجای سوم آدم
ستاره در بغلش خواب و ماه بردوشش
نشســـت وسعت جغرافیا در آغوشش
هــــــــــزار رود پــناهـنـده زیــر پـیـراهن
هــــــــــزار ماهی آزاد گوش تا گوشش
پـرنـدگان مهاجــــــر مقیــــــم دستانش
هزار ساقی بی سرپناه در هوشش
غـــــروب و پیچش الیاف سـرخ ،در آبـی
طلــوع می شود و خـون ابر تن پوشش
هجـای ســـــوم آدم درون نی هـا مـاند
به این دلیل نمی شد کنـند خاموشش
نظرات[۵] | دسته: شعر | نويسنده: admin | ادامه مطلب...
|
|
تصویر ِقابی بسته در زن/ نورا لک |
|

اتاق، تاریک و نمور- آشغالستان اشیاء و حروف
مرد در حال ِخالی کردن ِ
زن در حال ِحالی کردن ِ
کسی درحالی حال کردنِ ِ…
آوری
می
لا
وقتی تاپ ِ ترین هایت را با
یک کادر بسته از این قسمت هایت
….. …… …… …..
[کات می خورد به یک فیلم تجربی
که یک دختر شهرستانی توی یک کلان شهر باز
بازی
می…]
نظرات[۱۴] | دسته: شعر | نويسنده: admin | ادامه مطلب...
|
|
اندیشه شاهی ( از قرقیزستان ) |
|
۱ ـ
راز دل کردم امشب
با خاک سر زمینم
گفتم
نخستین سفرم
با اسبی سفید
آغازشد به دستم پرچم سبز بود
در صحرا ها همچو مجنون
دیوانه وار فریاد می زدم
در جیبم تکه نانی داشتم
و با لب های سال ها تشنه ی
یک لیوان آب
این سر زمین
بیدار شدم از خواب خرگوشی
نظرات[۲] | دسته: شعر | نويسنده: admin | ادامه مطلب...
|
|
دل آدم / داوود خان احمدی |
|
آدمیزاد است و
شیرخام خورده
تا نیمه های راه که بیاید
ته دلش آشوب می شود
که ای داد !
دلم را جا گذاشتم
پای سیاهی کدام چشم
خدا می داند…
Ο
می دانی برادر؟
بعضی وقت ها
آدمی رغبت نمی کند
از جایش بلند شود
به زندگی بگوید
خاطرش را می خواهد
نظرات[۱] | دسته: شعر | نويسنده: admin | ادامه مطلب...
|
|
سفرنامه / دکتر سّید مهدی موسوی |
|

نور بی اسم توی ذوقم زد
باز شد یک دریچه در کمدم
اول شعر از تو افتادم
به کجایی که می رود به خودم
***
اسب سرکش شب مرا زین کرد
از سر زندگیت سر رفتم
پاره خطی شدم که پاره شده
بی تو از صفر تا سفر رفتم
***
برج میلاد مثل من خم شد
«ده مهر»ی شدم به خوبی تو
خاطراتم به جاده ای پاشید
رد شد از پیش اسب چوبی تو
***
سینه می زد من از امام حسین
لب آسفالت ها ترک برداشت
کوچه تا بغض انقلاب رسید
عشق را چند جور شک برداشت
***
تاکسی از جلوی من رد شد
دست خود را به دست من دادی
نظرات[۱۰] | دسته: شعر | نويسنده: admin | ادامه مطلب...
|
|
شعری از منصور خورشیدی |
|

بحران
در برج های خیالی
نظم نفس های تن
متروک می ماند
دانش سپید دریا
بحران مستی را
سبک تر از هوا
در لبان آب
می تکاند
حکایت
با گریه روی سنگ
به خواب می رود
نظرات[۰] | دسته: شعر | نويسنده: admin | ادامه مطلب...
|
|
چند شعر از مریم هاتف |
|

۱ ـ
کفش هایم رابسوزانید
هنوزبوی عقب مانده گی های
مرا می دهند …
۲ ـ
و هربار
از دودسیگار پدرم کلافه میشوم
پرسه زنان
سوی قبرستان می روم…
نظرات[۲] | دسته: شعر | نويسنده: admin | ادامه مطلب...
|
|
تراژدی ضحّاک در صحن اصلی خیابان / حنیف خورشیدی |
|

غزل ضحّاک … به انقلابیون لیبی
_______________________________
خیلی عجیب و ساده و شانسی شروع شد
یک شهر از کنار آژانسی شروع شد
شهری که رگ گشود و خودش را تمام کرد
آن روز با ترانه ی ” نانسی ” شروع شد
با رمز یا حسین ” فقط یا حسین و ” بس
آتشفشانی از فرکانسی شروع شد
نظرات[۰] | دسته: شعر | نويسنده: admin | ادامه مطلب...
|
|
چند شعر از پرهام سرکشیکی |
|
۱ـ بت شکن
در شهر کسی نیست
بیا ابراهیم و تبر بزن بر فرق خدایان
اما این بار ، بمان و گردن بگیر
برای جهالت این قوم
همان یک خدا هم
کافیست !!
۲ ـ مترسکانی که
از این دشت
چیزی باقی نمانده است
و ما هنوز
دلخوش به مترسکانی که
زیر کلاه
کلاغ داشتند ! 
نظرات[۸] | دسته: شعر | نويسنده: admin | ادامه مطلب...
|
|
سه شعر از دریا موسوی |
|
۱ ـ خودکشی
تهران
با تو شهر دیگر بود
و در شهر من
آسمانِ خراشیده
ارتفاعش کمتر بود
از تو
تا شاهرگم
راهی نیست
ای لبانت تیز !
برای خودکشی
زنده رود
کافی بود
نظرات[۵] | دسته: شعر | نويسنده: admin | ادامه مطلب...
|
|
پا / دکتر بیژن باران |
|

شب خستهگی خود در ُکنَد به کفش،
ُخنک ز خالی پا
خلاص ز خشخش خزان
خُرناسهی باد، پراش مرگ برگ سرازیر خندق خاک.
خالی ز شور روز، هیاهوی شهر، پلههای صعود.
نظرات[۰] | دسته: شعر | نويسنده: admin | ادامه مطلب...
|
|
باروری تنه ی خورشید / شاپور احمدی |
|

کویر خوانی برای شهرزاد
_______________________
۱. کورها را میبویند و زهرخند را به جا میآورند. چتر مچاله میشود. شاید پلههای زیرین بشکافند، آنجا که کفترها سینه به سینهی آسفالت ریگهای سفید آسمان را ور میچینند. آخه هم پسین بود و هم خلوتگهی پاره. گلها کج میشوند و میدانند کورها از چه راهی تا نزدیکیها میآیند. میدانم نخستین و واپسین بار است که خارخار مُشت کسی را در تاریکی فرو میگیرم. پس از آن خواهم گریست. ستارگان یکییکی خواهند خزید بر خاشاک لغزنده. چرا بازوان و شانهات شبانه تکهای نخنما از آسمان و بوستان بود و زبانهای دور ریخته از جویهای بسیار نزدیک که زنده بود و بیگانه.
***
۲ . نمیخوام این طور برگردم خونه با دلی خاکسار. باید بیشتر بنشینم. بهتره هیچی نگم، دوست فرهمند شعربینم. برای یکی دیگه مینویسم. نشون اون میدم. اون رو نیگا میکنم. تا صبح باهاش کلنجار میرم. کوفته و پکر میخوابم. خوب میدونی چی کار کنی. مفت همه چی رو بر میداری. خیلی پستی و ستمگر. توی خاکروبهی کنار پایتخت دنبالم میگردی. هیچ وقت کهنهای از خودم رو بیرون نینداختم. کاش سروکاری با جهان نداشتی. جهان ساکته. میشه کنارش بیدردسر غصه خورد.
نظرات[۰] | دسته: شعر | نويسنده: admin | ادامه مطلب...
|
|
رؤیا ، عدم ، ازل / سمیرا خورشیدی |
|
۱ ـ
دریچه ای از پس دریچه ای
گم.
سلول ِ عقیم ِ رویا…
بر مثانه ی خوابهای سبک
می تازد ،
تا جذر و مد ماه
بر پستان ورم کرده ی راه شیری ها ،
تا خودکشی نهنگها .
بر اندام ِکه لمیده ای؟
در هیبت ِکه خاموشی؟
که عصای اعجازت
قلب ها را می شکافد.
…
دستان ِ روسپی باد ِ سرگردان
گهواره را تکاند.
غم از نای ِ بلند
فریاد شد ، خندید ، به خواب رفت.
….
به موازات ِ دو هجا
نظرات[۱] | دسته: شعر | نويسنده: admin | ادامه مطلب...
|
|
درنا / دکتر بیژن باران |
|

برون ز آب، بر صخره
تنها به مساحی ایستاده
قامت قدیمی روح رود
بر تک پای کشیده،
پر خاکستری آبی،
نوک بلند در امتداد گردن با وقار
با دیدگان تیز، آب را میبیند در لغزش مار
نظرات[۰] | دسته: شعر | نويسنده: admin | ادامه مطلب...
|
|
شعری از حامد ابراهیم پور |
|
دلم ،تنم ،وطنم زخمی است… وصله ی تن باش
خزان گرفته شکوه مرا شکوفه ی من باش
بیا دوباره به دیدار شعرهای مریضم
خزان گرفته بهار مرا ببخش عزیزم
مرا ببخش اگر پنجه های گرگ ندارم
برای بردن تو نقشه ای بزرگ ندارم
بخند ! پاسخ این اشکهای یخ زده خنده ست
…مرا ببخش اگر شعرهام خسته کننده ست
نظرات[۰] | دسته: شعر | نويسنده: admin | ادامه مطلب...
|
|
شعری از مهتاب کرانشه |
|

مثلث بودیم !
معلق در رعایتِ عادت ها
با ضلع های ساقه ایِ دریغ و درد.
زخم بودی
در آستین پنجه هات
جاری در جراحت های کلامی هر روز!
مثل جنینی که میل ِ به او، در من جنبشی حتمی داشت / مثل آغوشی قلابی
نظرات[۷] | دسته: شعر | نويسنده: admin | ادامه مطلب...
|
|
شعری از منصوره اشرافی |
|
تمام تاریخ دویده ام
آفتابم کجاست؟
خورشیدم کو؟
خسته ام .
برده ای
تحسین شده
کارخانه ای متحرّک
محصور زندانی،
به نام خوشبختی .
نظرات[۱] | دسته: شعر | نويسنده: admin | ادامه مطلب...
|
|
دو شعر از فاطمه اختصاری |
|
«زیر درخت گلابی!»
۱
[بساط سبزی، توی حیاط، زیر درخت]
۲
سُرور خانم… و چند تا زن ِ خوشبخت!!
سُرور خانم و یک مشت حرف عُق دارش
از عشق و عقد و عروسی و مجلس پاتخت
سُرور خانم و بند دکلته ی سبزی
که گیر کرده به یک چیز ِ زنده ی ِ سرسخت
بساط سبزی، توی حیاط دلگیر ِ ↓
سُرور خانم
نظرات[۸] | دسته: شعر | نويسنده: admin | ادامه مطلب...
|
|
شعری از دکتر سیّد مهدی موسوی |
|

به مادرم بنویسید حالمان خوب است
به هر کجا بروی رنگ آسمان خوب است!!!
به مادرم بنویسید مهدی ات زنده است !
که زندگی من این گوشه ی جهان خوب است
که فالگیر ” حرم ” در میان دستم دید :
دوشنبه ، بیست و دو ِ دی ! بله ، زمان خوب است
که آب و دانه وجفت و بهار آماده است
نظرات[۱۳] | دسته: شعر | نويسنده: admin | ادامه مطلب...
|
|
دو شعر از دکتر بیژن باران |
|

۱ ـ چالوس
گربه مه در کش و قوس، آهسته رَوَد، تمام خواه.
از دره بالا آید ـ خزد به سینه کش کوه، خموش
در پی، سفید تور ژنده پنبه ای کشانده شود ـ
به شانه و سر ـ با لیس بر تنه و دیواره سنگ لیز
تسطیح تاریک برجستگی و قعر، تبسّم سکوت صبح
شیری هراس، حجم حایل هراز
تعلیق اشباح پنهان گمشده گذشته ها.
آویز ـ هیولای صخره و درخت؛
نظرات[۰] | دسته: شعر | نويسنده: admin | ادامه مطلب...
|
|
شعری از محمّدرضا حاج رستم بگ لو |
|
به پاس پرچم مشروطه ، گزارش آب و هواشناسی
کمی تا قسمتی در سایه روشن های پوچستان
پر از غمناکی پاییز در سلّول هر زندان
غباری بغضگاهی با کمی رگبار خون از چشم
سگ آلوده تر از تزریق هر معتاد در تهران
سرابی نیمه آبی، وهم در وهم دو مرغابی
شرابی جاری از جنّات تجریش و پل شمران
دما تا بی نهایت صفر، در حجم مکعب خشت
ومه با غلظتی از درّه یوشایوش تا یمگان
جذامی کاملن واگیر در حال فراگیری
ویک جبهه هوا زیرهوس درهر نفس پنهان
نظرات[۱] | دسته: شعر | نويسنده: admin | ادامه مطلب...
|
|
چند شعر از رضا کاظمی |
|

۱ ـ
دلم دیگر به این عشقها گرم نمیشود؛
باید به مادرم برگردم
اتّفاق است دیگر…
۲ ـ
من که جای خود؛
چشمهات
خورشید را هم زخم میزنند!
چشمزخمِ کودکیهایم کجاست مادر؟
نظرات[۰] | دسته: شعر | نويسنده: admin | ادامه مطلب...
|
|
شعری از حمید رضا اکبری شروه |
|

شیطان چوب خوش می تراشد
پشتش به من که می شود / یادش به من نیست شاید ؟!
رد بوسه اش هم پاک شده است / بابوی الکل !
این رنگ سرخ هم از پیاله او نیست؟
کمی قدیمی چپ می زنم / شیطان چوبش را تراشیده
نظرات[۰] | دسته: شعر | نويسنده: admin | ادامه مطلب...
|
|
شعری از رها صافی |
|
رها صافی
تولّد : افغانستان ، ا فرودین ۱۳۷۳ ش
__________________________________
باران می بارد
و مادرم که هر شب
از دست پدرم
شام شلاق می خورد
من گوشه ی اتاقم کِز می کنم
ورادیو اعلام می کند:
نظرات[۲] | دسته: شعر | نويسنده: admin | ادامه مطلب...
|
|
تأمّلی بر کتاب شعر«من شاعر متولّد شدم»/مجتبی مرادی |
|
« من شاعر متولّد شدم» بهار ۱۳۸۹ در۸۵ صفحه توسّط انتشارات کودک و نوجوان رعنا در ۳۰۰۰ نسخه چاپ شد. پس از انتشار کتاب از روزنامه ها ،رادیو،تلویزیون و سایت های خبری در باره ی فروغ داودی حرف و حدیث های زیاد شنیده شد. او را به عنوان خردسال ترین شاعر شعر نو معرفی کرده اند، البتّه توانایی اش در سخنوری را هم باید به عناوین شعر گویی اضافه کرد. امروز نوشتن از فروغ داودی خردسال بزرگ اندیش کمی سخت به نظر می رسد؛ با توجّه با نوع و بیان شعری اش خواننده می ماند که چرا و چگونه به این نوع از شعر کشیده شده است ؟در حالی که بزرگ تر های اسم در کرده و عنوان برده مشغول سرودن شعر اتل متل برای امثال او می باشند.فروغ می گوید:« وقتی شعرهای کودکانه ی بعضی از شاعران را می خوانم خنده ام می گیرد؛این همه ابتدایی و کلیشه ای!…واقعا چرا به نیاز روز کودکان در نوشته ها توجه نمی کنیم چه اشکالی دارد کودکان ادبیّات روز را یاد بگیرند و در این زمینه ذهنیتشان را پرورش بدهند؟»…وقتی با فروغ صحبت می کنی در ایده ها و اظهار نظرهایش می مانی!

…فروغ مدرسه نمی رفت که با کتاب آشنا شده و الفبا را که یاد گرفت خورد و خوراکش کتاب شد،این را مادرفروغ می گویدو پدر که با مهربانی به چهره ی فروغ که دو چشم درشت در آن برق می زنند، نگاه می کند و می گوید: من دوست دارم فروغ به رشته ی پزشکی فکر کند و شعر و ادبیّات برایش زنگ تفریح باشد!
نظرات[۲] | دسته: شعر, معرّفی کتاب, نقد و نظر | نويسنده: admin | ادامه مطلب...
|
|
چند شعر از سالارعبدی |
|

قافیه اش پر پر بود!
گل بود ولی قافیه اش پر پر بود
درکش ز توان عشق بالاتر بود
حتّی خود عشق سینه چاکش شده بود
لبریز حماسه بود ، چون مادر بود!
مادر بیمار!
آسوده بخواب مادر بیمارم
راحت شدی از اذیت و آزارم
با دسته گلی به دیدنت آمده ام
نظرات[۱] | دسته: شعر | نويسنده: admin | ادامه مطلب...
|
|
سه شعر از محمّد صادقی |
|
♦
…وخرداد
ماه بادهای کاغذیست
تا بچّه ها
تیتر روزنامه ها را به ابرها نشان بدهند
♦♦
این روزها
کوچه های دلم را آسفالت می کنم
نظرات[۰] | دسته: شعر | نويسنده: admin | ادامه مطلب...
|
|
چند شعر از شاپور احمدی |
|

۱ . چادرش…
چادرش را خوب پیچاند. نه از کنار حیاط ما، از نزدیکی نردههای همسایه پیش آمد.
دست در زبالهدانی کرد و مقوایی بزرگ بر سر گذاشت و با چند زن دیگر گذشت. آن وقت زنانی دیگر بازگشتند با مقواهایی که باد در آنها میگردید.
دست های خوبی دارد، همین طور گونه، یکی گفت.
سال دیگری، دیگری گفت.
بسیار باادب، یکی دیگر.
پیادهروی، و یکی دیگر.
هر چه بود، حین سرکشی در بیرون رخ داد و خردهخرده تمام شد.
نظرات[۰] | دسته: شعر | نويسنده: admin | ادامه مطلب...
|
|
چند شعر از حمید رضا اکبری شروه |
|

برای اشک و مانا
۱ ـ
ماهی مرده
امّا من نفس می کشم
در تنگ بی حوا !
۲ ـ
تولّد
تقدیری که مرا می زاید .
۳ ـ
سکوتم
از آزادی ست !
نظرات[۱] | دسته: شعر | نويسنده: admin | ادامه مطلب...
|
|
دوشعر از علیرضا نوری |
|
![2222[1]](http://www.matneno.com/wp-content/uploads/22221-197x300.jpg)
۱ ـ
به کرم الله و چشم هایش…
به دویدن
در راه پله ای که هرچه بالاتر می روی
به جایی ختم نمی شود
و تاریکی که از پشت سرت مدام نزدیک تر…
آنقدر نزدیک
که به بازی ترسناکی
وارد می شوی…
روشنایی
چشم می گذارد و تو را هیچ وقت پیدا نمی کند
نظرات[۰] | دسته: شعر | نويسنده: admin | ادامه مطلب...
|
|
شعری از پگاه عامری |
|

شب است، حوصله ی روز بی تو سر شد و رفت
سرود، از لب ِ شب واژه برحذر شد و رفت
به جستجوی کسی بود با نگاه ِ قدیم
نگاه ِ من که غریبانه دربدر شد و رفت
دو دست ِ رو به دعا خشک شد به سوی خدا
نظرات[۱۶] | دسته: شعر | نويسنده: admin | ادامه مطلب...
|
|
کوچه … / سالار عبدی |
|

در کوچه ای که آینه اش زنگ بسته بود
بغضی در انتظار شکستن نشسته بود
آهی در اوج ، مرثیه ای را کشیده بود
دردی ، فرود دست یکی را شنیده بود
یک دشت لاله سوگ گلی را خمار بود
چیزی گلوی شاعری ام سوگوار بود
فرّ و شکوه لشکری از دل شکسته بود
شوری به جای قافیه در خون نشسته بود
مردی غریب و بی کس آن سوی ماجرا
بی کس تر از صداقت و تنهاتر از خدا
شرمنده از بیان بزرگی ش واژه ها
زانو به غم گرفته در آغوش ، بی صدا
مردی که آفرینش از او سر گرفته بود
عشق از کبوتر نفس اش پر گرفته بود
نظرات[۱] | دسته: شعر | نويسنده: admin | ادامه مطلب...
|
|
شکل درهم عریانی / منصور خورشیدی |
|
۱ –
اندکی مانده به ساعت هفت
عقربه ها ، لال
هجای دوم آفتاب
بی تاب
پرنده می شود گیسوانی
که شکل درهم عریانی است
۲ –
انبوه برگ هایی
که در باد ریخته اند
به رؤیای مرگ
زیر گام های عابران
نظرات[۱] | دسته: شعر | نويسنده: admin | ادامه مطلب...
|
|
برای کودکان حلبچه / فاطمه محسن زاده |
|

۱ ـ
بخواب عزیزم!
چشم باز کنی
بهار به ما می رسد
۲ ـ
آن سوی فصل بنفشه ها
برای تولّد دوباره ام
اذان بگو !
۳ ـ
گیج عطر بهارم
تار می شود
گل های لباست …
۴ ـ
کیمیا باران است
بگو بسم الله
دوباره بخواب…
نظرات[۰] | دسته: شعر | نويسنده: admin | ادامه مطلب...
|
|
سه شعراز حسام مالکی |
|
لاک پشت
لاک پشت صد ها بار توبه می کرد
اگر می دانست
بیرون آمدن از لاک
آرزوی مشترکی است
بین او و
عقاب بالای سرش
ماهی قرمز
ماهی قرمز ، درونِ تنگ تنهایی
زندانی بود ، به اتهامِ سین بودن!
نظرات[۱] | دسته: شعر | نويسنده: admin | ادامه مطلب...
|
|
عشق همین تعریف سیگار/حمیدرضا اکبری شروه |
|
کو ک همین تفاهم
مردی که عادت زنانه دارد / گمم کرده از خودم !
ترافیک عاشقی راه می افتد
چمدانم را دست می گیرم تا ایستگاهی که نمی دانم کجاست ؟
نظرات[۱] | دسته: شعر | نويسنده: admin | ادامه مطلب...
|
|
شعری ازآیسا حکمت |
|

پدرم
در چشم هایم
جهانی را نقّاشی کرد
وقتی به دنیا آمدم
پوست انداختم
خورشید رنگ ها را برد
باران شست
تازگی ها
بیشتر مرا نگاه می کند
و از دود سیگارش دخترانی بیرون می آیند
نظرات[۵] | دسته: شعر | نويسنده: admin | ادامه مطلب...
|
|